آریا مهانیانآریا مهانیان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

پسر آریایی من

مستقل

پسر بلا ما شما رو میذاریم تو  روروئک  تا یه کم محدود بشی و کمتر آتیش بسوزونی اما این عکس نشون میده که در برابر خواست شما محدودیت کارساز نیست ... این تی یکی از علائق شماست که اینجا سرش به فرش گیر کرده و باعث توقف حضرتعالی  شده... اینجام رفتی روی باکس نوشابه تا به عروسک مورد نظرت برسی... بالاخره بدست آوردیش... و حالا هدف بعدی پشت درای بسته... اونم ایستاده و منتظر.... در راستای استقلال طلبی  ایستاده روی نوک انگشت پا برای دستیابی به اهداف دور دست ت پسرم حالا که بهار رو پشت سر گذاشتیم ،باید به عرضتون برسونم که در اواخر خرداد ماه انتخابات ریاست جمهوری در ک...
1 تير 1392

اولین سفر

پسرم بالاخره طلسم مشهد رفتن ما شکسته شد و شما نه ماهه بودی که برای زیارت و ادای نذری که برات کرده بودیم بردیمت پابوس امام رضا... . سوای مسئله زیارت امام که مورد ارادت همه ما ایرانی هاست ،سفر سخت و مشکلی بود از توی هواپیما گرفته که شما آروم نمیگرفتی ... تا توی هتل که دوست داشتی برای خودت آزادانه بازی کنی و من به جهت تمیز نبودن سوئیت بهت اجازه نمیدادم... یکبار هم سپردمت چند دقیقه به بابا که متاسفانه خوابش برد و شما از تخت افتادی پایین و این مسئله باعث شد حسابی اعصابم به هم بریزه غذای شما هم اونجا معضلی بود ،من از تهران برات سوپ درست کرده بودم و فریز کرده بودم اما باید مرتب برای گرم کردنش بین طبقه پنج و رستوران هتل در ت...
13 خرداد 1392

شیطونک

شیطونک بلا دیگه برای ما مسجل شده هر وقت صدات نمیاد داری یه جا یه آتیشی میسوزونی...                                             مثل اینجا که یک ظرف سه لیتری سن ایچ رو تا آخر خال کردی رو زمین... بعدم  باهاش بازی کردی ،وقتی بردیمت حموم هم کلی شاکی شدی و گریه کردی... که چرا ما به حریم شخصی شما تجاوز کردیم !!!!!!!!!!! اینجام  فکر کنم روغن روروئکت رو تعویض میکردی... اینجام طبق معمول سر ک...
5 خرداد 1392

آخرین ماه بهار

آریا جان امسال هوا خیلی زود گرم شده ،شما هم عجیب گرمایی هستی یعنی دائم خیس عرق میشی تازه هنوز تابستون نشده... الان شما نه ماهه هستی یعنی در آخرین ماه فصل  بهار ،خرداد ماه... بالاخره امتحانای  آوا تموم شد و مدارس تعطیل شد و من یه نفس راحت میکشم آخه شما از وقتی بدنیا اومدید تا همین الان شبها خیلی خیلیییییییییییییییی بد میخوابی و تا صبح ده ها بار بیدار میشی و چون از شش ماهگی دیگه لب به شیشه شیر و شیرخشک نزدی تا خود صبح میخوای می می بخوری....  و حالا که خواهرت دیگه مدرسه نمیره من یه کم بیشتر میتونم بخوابم البته اعتمادی به هوا نیست و گاهی یهو سرد میشه،مثل اینجا که مجبور شدم لباس گرم تنت کنم... ...
2 خرداد 1392

هشت ماه ،تموم

عزیز دل مادر هشت ماهگی به پایان رسید و شما وارد ماه نهم زندگیت شدی... در این ماه به صورت روزانه پیشرفت میکنی به صورتی که غروب که بابا میاد خونه میگه ای واییییی  این کارو کی یادگرفته ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ وقتی هشت ماه و نیمه شدی دیگه میتونستی با گرفتن لوازم بایستی و تو خونه راه بری.... همچنین تا پایان این ماه هشتا دندون خوشگل درآوردی (ما شا ا... ) قربون چشمای شیطونت نمک ولی خواهرت بسیار از دستت شاکیه.... ازدست شما آسایش نداره ،مرتب میری سر کشوهاش و وسایلش رو به هم میریزی... لوازم التحریرش رو گاز میزنی....    بعدم یه جوری نگاه میکنی انگار هیچ کار بدی نکردی!!!!!!!!!!!!!! ...
31 ارديبهشت 1392

اولین بهار و هفت سین

بالاخره زمستون تموم شد و بهار زیبا از راه رسید... امسال با وجود تو هفت سین ما رنگ و بوی تازه  داشت و امید به خوشبختی ،سلامتی و موفقیت برای تو هم به آرزوهای من و بابا اضافه شد... خدا رو شکر میکنم که امسال مادر یه پسر کوچولو سالم و با نمکم ... اینم شما هستی در کنار اولین سفره هفت سین زندگیت ... پسر خوشگل مامان امیدوارم سالیان سال با خوشی و سلامتی در کنار این سفره بنشینی این یه عکس با بابا به صورت نا محسوس... اینم یه  عکس با خواهری مامانم که در همه مناسبتها نقش عکاس خانواده رو به عهده داره و تا نوبتش میشه عکس بگیره شما تاب تحمل از کفت میره و ... اما عیب نداره از نظر من تو و خواهرت ا...
3 فروردين 1392